سلاام دوباره.امروز داشتم دفتر کتابای دوم سوم دبیرستانو مرور میکردم.صفحه به صفحه شون که هنوزم بوی اون دورانو میده دلمو چنگ میزد که چقد دلم تنگه برا اون روزا.سال سوم بود که وبو زدمو از اولین روزش تب و تاب نوشتن داشتم
اخرای سوم دبیرستان بود تو یه دفتر درباره تموم شدن دوران مدرسه نوشته بودم.اینکه بعد این بخوای یه ملیون برا هر ثانیش بدی نمیذارن بشینی پشت میز صندلیا و خوشحالیم اینه عجله ای برای تموم شدن اون دوران نداشتمو سعی میکردم از همه لحظاتش استفاده کنم
.
.
کمی از مریمو رویا بگیم:
منو رویا هر دو از یه دانشگاه قبول شدیم.من رفتم ولی رویا نامزد کردو نامزدش نذاش وارد دانشگا شه.مرداد ماه امسال که میشه 94/5عروسیش بود.دوران نامزدی اگه میشد هفته ماهی یه بار باش حرف زد حالا بعد عروسیش به کل ازش بی خبریم(نامزدش دل خوشی از دوس بازی نداره)
بخوایم از مریم بگیم.گفت بودم نتونسته بود کنکور قبول شه.سال قبلم زمان ثبت نام یادش رفته بود.امسال کنکور دادو از دانشگاهی که منو رویا برا کاردانی قبول شده بودیم قبول شد
.
.
همه چیز میگذره و جای خودشو پیدا میکنه.چیزایی که پشت سر میذاریم خاطراتیه که شاید اون لحظه قدرشو ندونیم ولی چن سال بعد یادش میفتیم دلمون بد وضع تنگ میشه.بهتره بدون عجله برا گذشتن روزا از لحظه لحظه استفاده کنیمو از دستش ندیم